ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 103

امروز وقت کردم و اومدم خاطره روز تولد نویان عزیزم رو بنویسم تا جمعه یه روز قبل زایمانم تمام کارهامو کردم و ساعت 7 همراه بابا داود و نیکا رفتیم درمانگاه که من آمپولی رو که خانم دکتر داده بود بزنم و از اونجا هم بریم خونه عمه جون که نیکا دورش شلوغ باشه و بیتابی نکنه خیلی استرس داشتم بر عکس زایمان قبلیم که خیلی آروم بودم این دفعه نمیدونم چرا با ترس شروع کردم قرار بود دو تا مامانی ها و عمه اینا شب همه خونه عمه جون دورت باشیم تا ناراحتی نکنی گل من خیلی بازی کردی و من و بابا شب قبل اول رفتیم و پرونده تشکیل دادیم و بهمون گفتن ساعت 6 صبح بیمارستان باشم و همراهم هم ساعت 8 بیاد اینم عکس مامان که منتطر بابا ج...
22 دی 1392

نیکا 102

سلام سلام صد تا سلام  شرمنده اصلا وقت آپ کردن ندارم فقط سریع یه خبری میدم و میرم نویان جونم در تاریخ 14/10/1392 در ساعت 8.45 صبح در بیمارستان جواهری تهران با 3.450 کیلو وزن و قد 49 و دور سر 35.5 صحیح و سالم اومد تو بغل مامانش اینم عکس یه روزگی نویان دو روزگی خیلی دوست دارم بیام و کامل همه چیزو بنویسم اما اصلا وقت ندارم از روز زایمانم هنوز استراحتی نداشتم فقط بگم که خدا رو شکر همگی خوب هستیم و خدا رو به خطر این فرشته دیگم خیلی شکررررررررررر میکنم با یه پست کامل بر میگردم بوسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
22 دی 1392

نیکا 101

فقط 4 روز تا دیدن روی ماه نویان عزیزم مونده این 8 ماه یک طرف این ماه اخر واقعا دیر میگذره خدایا خودت کمک کن یه نینی سالم دنیا بیارم شبها از کمر درد اصلا خواب ندارم و اینا  همه فقط با دیدن یه نینی سالم جبران میشه خدایا به حق این شبهای عزیز هر کسی نینی دار میخواد بشه بهش یه نینی خوشگلو سالم  بده خدایا هر کس هر حاجتی داره روا کن الهی امین تمام کار هامو انجام دادم و ساک نینی هم آمادس دیگه چیزی نمونده که پسری از جمع فرشته ها جدا بشه و به زمین بیاد جمعه ایشالا ساعت 7 باید یه آ مپول بزنم بعدش چون خونه عمه نیکا نزدیک بیمارستانمه میریم اونجا تا نیکا 1 روزی مهمون عمه لیلا باشه و به هوای دختره...
10 دی 1392

نیکا 100

١٠ روزی میشد که اینترنتمون باز مشکل پیدا کرد و تو این روزهای حساس و اخر منو حسابی عصبی کرد فقط هفت روز تا دنیا اومدن نویان عزیزم مونده و من هنوز باورم نمیشه که جمعمون داره 4  نفره میشه نیکا هم دیگه حوصلش سر رفته و هر بار که میرم دکتر وقتی بر میگردم میاد جلو در و  با هیجان میگه مامان داداش رو اوردی؟ امروز اخرین جلسه دکترم رو هم رفتم و گفت که شنبه ساعت 5 صبح اینجا باش   با اینکه بار دومم هست اما استرسم نمیدونم چرا بیشتره شاید به خاطر اینکه میدونم قراره چه اتفاقی بیافته دیروز هم مامان بابای گلم اومدن تهران و تا اخر ماه هستن و اخر ماه هم شاید دو تا از  خواهر های عزیزم هم بیان ...
8 دی 1392
1