نیکا 103
امروز وقت کردم و اومدم خاطره روز تولد نویان عزیزم رو بنویسم تا جمعه یه روز قبل زایمانم تمام کارهامو کردم و ساعت 7 همراه بابا داود و نیکا رفتیم درمانگاه که من آمپولی رو که خانم دکتر داده بود بزنم و از اونجا هم بریم خونه عمه جون که نیکا دورش شلوغ باشه و بیتابی نکنه خیلی استرس داشتم بر عکس زایمان قبلیم که خیلی آروم بودم این دفعه نمیدونم چرا با ترس شروع کردم قرار بود دو تا مامانی ها و عمه اینا شب همه خونه عمه جون دورت باشیم تا ناراحتی نکنی گل من خیلی بازی کردی و من و بابا شب قبل اول رفتیم و پرونده تشکیل دادیم و بهمون گفتن ساعت 6 صبح بیمارستان باشم و همراهم هم ساعت 8 بیاد اینم عکس مامان که منتطر بابا ج...
نویسنده :
مامان سمانه
16:25